الوین ( elvin )الوین ( elvin )، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

دل نوشته هایی برای پسر عزیزمان الوین

خاطرات زایمان

سلام  امروز درست ١٦ روزه كه زايمان كردم و پسر نازم تو بغلمه ميخوام خاطرات زايمانمو بنويسم تا بعدا پسرم گلم بدونه كه جه جوري بدنيا اومده. 8 خرداد بود كه همه وسايلامو جمع كردم و با مهداد اومديم خونه ننه ،فرداش با بابايي رفتيم مطب دكتر ،دكتر دوباره معاينه ام كرد و گفت براي 11 يا 12 خرداد ميتوني زايمان كني،منم 11 خرداد رو انتخاب كردم و قرار شد شنبه صبح ناشتا برم بيمارستان . شب قبل عمل پسرم همش تكون ميخورد و چند روزي هم بود دردام شروع شده بود برا همين راحت نتونستم بخوابم . اون شب با بابایی تصمیم نهایی رو گرفتیم و قرار شد اسم پسرمونو الوین بذاریم ،الوین نام ترکی و به معنی بزرگ طایفه و ایل و خاندان. صبح با ننه و بابا مهداد رفتيم ب...
30 خرداد 1392

شب آخر بارداری

سلام عزيز دلم  امروز آخرين روزيه كه تو شكم ماماني ماماني فردا شنبه 11 خرداد 7 صبح ميره بيمارستان تا 1 ظهر هم عمل ميكنن،فقط يه روز مونده تا تو رو بغل كنم و بوست كنم ،نه ماه انتظار رو به پايانه،ميخوام بغلت كنم و نازت كنم.  ديشب هم باز تو خواب ديدمت اين دفعه موهاي طلايي داشتي و همه از ديدنت ذوق ميكردن،و خيلي باهوش بودي باز داشتم بهت شير ميدادم،اي خدا خودت كمكم كن تا عمل راحتي داشته باشم و پسرم صحيح و سالم بدنيا بياد. نميدونم جرا امروز ساعت به كندي راه ميره مثل اينكه نميخواد به پايان برسه،آخه من عجله دارم تا پسرمو زود زود ببينم راستي فردا درست 39 هفته ات كامل تموم ميشه. دوستت دارم عزيزم،انشاا.. بعد عمل خاطرات بدنيا اومدنت رو ...
10 خرداد 1392

روز های آخر بارداری

سلام عزیز دلم مامانی  مامانی امروز وسایلاشو جمع کرده و قراره تا نیم ساعته بابایی ببره خونه مامانی تا تو بدنیا بیای و بعد اون هم یه مدتی اونجا میمونیم. هنوز تاریخ دقیق زایمانم مشخص نشده یعنی هر وقت برم دکتر برای روز بعدش مشخص میکنه اما من میخوام تا تو یکم اونجا بمونی تا تپل و ناز بشی  تا بقیه نگن پسرت لاغره میدونم این چند مدت دلم برا بابایی تنگ میشه ،موقع بستن چمدان خیلی دلم گرفت این مدت بدون بابایی برام سخت میشه اما میدونم اونم بهم سر میزنه.اما اونم دلش تنگ میشه یا نه؟؟؟!!!! فسقلی مامانی امروز دوباره تو بهداشت قلب نازتو شنیدم اولش خانمه نتونست قلبتو پیدا کنه داشتم سکته میکردم اما یهویی قلبت با اون صدای تلوپ تلوپت دلمو ش...
8 خرداد 1392

زیمان طبیعی یا سزارین

سلام عزیزم فردا ماه نه به سلامتی تموم میشه شنبه که رفتم دکتر معاینه ام کرد و گفت احتمال زایمان طبیعی 50-50 هستش برا همین این موضوع منو یکم نگران کرد،تا اینو به بابایی گفتم اونم منو از زایمان طبیعی منصرف کرد. ما دو دل موندم نمیدونم چیکار کنم. امروز که با دوستم حرف میزدم اونم بهم گفت که دکتر به اونم گفته بود 50-50 هستش اما باز طبیعی زایمان کرده . قراره منم برم پیش ماماها تا معاینه بشم اگه شانس زایمان طبیعی بیشتر باشه خیلی خوب میشه. عزیز دلم این روزا نمیدونم چرا حرکاتت یکم کمتر شده به خاطر استرسمنه یا اینکه جات تنگ شده.راستی هفته 38 که سونو دادم دکی گفت وزنت 3 کیلو شده . مامانی فدات شه دیگه داری بزرگ و تپل میشی. دوستت دارم میبوسمتتتتتتتتتتتتتتت...
7 خرداد 1392

هفته 38 بارداری

سلام عزیز دل مامانی امروز رفته بودم بهداشت خانمه وزنمو مثل قبل اندازه گرفت 88/70 بودم از اول بارداری وزنم خوب اضافه شده. وای صدای قلب نازتو هم شنیدم همه چی دقیق و نرمال بود .گفت اگه سز بشم 5 روز دیگه میای بیرون اما من دلم میخواد طبیعی بدنیا بیای و تا اون موقع تپل و ناز بشی . این روز ضربه هات خیلی محکم شده همش میخوای بیرون بیای. برگشتنی هم از ثبت احوال فرهنگ نام گذاری رو گرفتیم الان چند ساعتیه که دستمه اما اسم خوبی که به دلم بشینه هنوز پیدا نکردم فکر کنم آخر سر همون اسم آروین رو برات میذاریم. آروین جان مامانی دوستت دارم و خیلی دلم میخواد بیای بغلم اما یکم باید صبر کرد میبوسمت عزیز مامانی ...
2 خرداد 1392
1